تنها یک صدا می ماند و آن صدای حق هست یا حق

این سایت در مورد 14 معصوم و مسائل دینی ودر مورد دشمنی های پشت پرده وگروه های مخفی مثل فراماسونی و بیلدربرگ- شیطان و مطالب جالب و دانلود سخنرانی

تنها یک صدا می ماند و آن صدای حق هست یا حق

این سایت در مورد 14 معصوم و مسائل دینی ودر مورد دشمنی های پشت پرده وگروه های مخفی مثل فراماسونی و بیلدربرگ- شیطان و مطالب جالب و دانلود سخنرانی

کرامات ایت الله بهجت -( موت اختیاری آیت‌الله بهجت!)

کرامات ایت الله بهجت

سلام

من عادت ندارم بدون تحقیق هر چند اندک درباره چیزی قضاوت کنم و یا تعریف کنم .حداقل در مورد کسی که خیلی در موردش حرف میزنند ..

من آقای بهجت و ندیدم ودقیق نمیشناسمشون  و  نمیدونم آیا کراماتی داشته اند و یا خیر . و خیلی چیزهای دیگه که درباره ایشان میگویند درست هست یا نه . ولی این و میدونم که هر کسی چیزی را واقعا و از ته دل بخواد و انحام بده بهش میرسه چه تو کار خوب و چه تو کار بد .

من تیتر و کرامات آقای بهجت نامیدم ولی شما اگه به هر دلیلی این تیترو قبول ندارید این مطلب را به عنوان زندگی نامه و چیزهایی که در مورد یک روحانی معروف می گویند بخوانید . تقریبا مفصل هست

با تشکر .                  م.ایران

ولادت:
آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.
درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکرآن در اینجا جالب می‌نماید، و آن اینکه:
::پدر آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری میافتد وحالش بد می شود به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود وی می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت:
« با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »
تا اینکه با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و بالاخره کاملاً شفا می یابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می برد.
بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند
دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش را « محمد
حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند
به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را « محمد
تقی » نام می نهد، ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود،

(متن کامل در ادامه مطلب)

ولادت:
آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.
درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکرآن در اینجا جالب می‌نماید، و آن اینکه:
::پدر آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری میافتد وحالش بد می شود به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود وی می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت:
« با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »
تا اینکه با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و بالاخره کاملاً شفا می یابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می برد.
بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند
دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش را « محمد
حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند
به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را « محمد
تقی » نام می نهد، ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود،
تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره « محمد تقی » نام می گذارد، و
بدینسان نام آیت الله بهجت مشخص می گردد.
کربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود
و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد
مهم و قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری
برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت ابا
عبدالله الحسین علیه السلام شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی که اکنون پس
از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.
باری آیت الله بهجت در کودکی تحت تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت
علیهم السلام به ویژه سید الشهداء علیه السلام بود، و نیز با شرکت در
مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن بار آمد. از همان کودکی از بازیهای
کودکانه پرهیز می کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و
عشق فوق العاده به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.

تقوا و خود سازی:
چنانکه گذشت ایشان در نوجوانی به میدان خودسازی گام نهاد، و در فراگیری
علوم و تزکیه نفس چنان جدی بوده و هستند که گویا کاری غیر از آن ندارند، و
همواره در آموزش های اخلاقی بر این نکته اصرار دارند که تلاشی پیگیر و
ریاضتی فراگیر لازم است تا انسان در جبهه ستیز با رذیلتهای اخلاقی و در
جهاد اکبر با هواهای نفسانی، سر بلند و پیروز گردیده و به سازندگی خویش
بپردازد، و همواره معتقد به لزوم همپایی دانش و اخلاق بوده و مؤکداً به
خطر جدایی علم و تزکیه هشدار می‌دهند و زیان عالم غیر مهذّب و دانش بدون
تزکیه را از هر ضرر و زیان دیگری بیشتر می‌دانند.
آن بزرگوار، انسان مخلص و مشتاقی است که در همه حال عقربه زندگی و حیات
خوی را به سوی خدا چرخانده، و کوشیده است تا پیوسته در حوزه جاذبه الهی
قرار گرفته و به همه چیز و همه کس با دید خداخواهی بنگرد.
یکی از مجتهدان بزرگ در این باره گفته است:
« ایشان را نمی شود گفت آدم با تقوایی است، بلکه ایشان عین تقوا و مجسمه تقواست. »
آیت الله شیخ جواد کربلایی می گوید:
« یکی از آقایان که کم و بیش از حالات ایشان مطلع و از هواداران ایشان نیز
بودند می گفت: آقا هر شب یا غالب اوقات وقت خود را به خلوت و فکر در مجاری
معارف الهی می گذرانند، و هیچ گاه حاضر نبودند که وقت خود را به باطل
بگذرانند و در محافل بیهوده شرکت کنند، و کاملاً در مقام احتراز از
صحبتهای بیهوده بوده و وقت رفتن به درس و یا تشرف به زیارت حضرت امیر-
روحی فداه- عبایش را بر سر کشیده و بدون التفات و توجه به کسی می رفتند،
که چند بار خودم نیز مشاهده کردم... ایشان کاملاً کتوم هستند مخصوصاً
درباره حالات شخص خودشان، و همچنین درباره بیان الطاف خاصه ای که حق تعالی
به ایشان مرحمت فرموده کتوم هستند. »
2. زهد و ساده زیستی
اولیای خدا بر خلاف عموم مردم که به ظاهر دنیا چشم دوخته اند و سرگرم آن
هستند، همواره به حقیقت دنیا می نگرند، و به فردای خویش می پردازند و
بدینسان هماره از قید مطامع گریخته و با صفای قناعت و ساده زیستی، روحی
سرشار از معنویت را به دست می آورند، در حالی که مردم در انبوه ظلمت های
غفلت و تشریفات زندگانی و آزمندیهای آن غرق و سرگردانند.
آیت الله بهجت نیز از این دسته اولیای خدا می باشد. ایشان زاهد عارفی است
که پیوسته بی رغبت به دنیا و آزاده و بی تکلف زیسته است، آن بزرگوار از
برجسته ترین چهره های زاهد و وارسته زمان ماست که چنان در جاذبه معنویات
قرار گرفته و به حقیقت و باطن دنیا توجه داشته که ذره ای به تعلقات و
مادیات آلوده نگشته و از هر چه رنگ تعلق پذیرفته آزاد بوده است. او نه
تنها چنین اندیشیده و از دنیا و مظاهرش گریزان بوده بلکه در عمل و زندگانی
معیشتی نیز در همین راستا حرکت کرده است.
زندگی ساده او در خانه ای قدیمی و محقر در قم، و مقاومت ایشان در برابر
خواسته های مکررعلما و مردم برای تعویض خانه، گواهی صادق بر روح بزرگ و
زاهدانه این پیر فرزانه است.
آیت الله مصباح در مورد زهد و ساده زیستی ایشان می گوید:
« آیت الله بهجت منزلی جنب مدرسه حجتیه اجاره کرده بودند، و بعد تغییر
منزل دادند و در اوائل خیابان چهار مردان فعلی یک خانه ای اجاره کرده
بودند که ظاهراً دو اتاق بیشتر نداشت، و در وسط آن اتاقی که ما خدمت ایشان
می رسیدیم پرده ای کشیده شده بود که پشتش خانواده شان زندگی می کردند و ما
این طرف پرده می نشستیم و از حضور ایشان بهره مند می شدیم. زندگی بسیار
ساده و دور از هر گونه تکلف و توأم با یک عالم نورانیت و معنویت...
الان نیز خانه ایشان ظرفیت اینکه تعداد زیادی در آن اجتماع بکنند ندارد، و
دو سه اتاق کوچک دارد با همان گلیمهایی که از چهل- پنجاه سال پیش داشتند.
بعد از مرجعیت نیز منزلشان هیچ تغییری نکرده، لذا جای پذیرایی و ملاقات از
بازدید کنندگان کم است، از این رو در اعیاد و ایام سوگواری در مسجد فاطمیه
جلوس می فرمایند، و کسانی که می خواهند ایشان را زیارت کنند آنجا خدمتشان
می رسند. »

 
آیت الله مسعودی نیز می گوید:
« بارها آمدند برای ایشان خانه بخرند قبول نکردند، من خودم چند مرتبه به
ایشان گفتم: آقا! این منزل خراب است، از نظر وضع شرعی هم معلوم نیست آدم
بتواند اینجا زندگی کند. اصلاً توجهی نکردند. »
3. عبادت
یکی از عوامل مهم موفقیت انسان که می تواند برای دیگران الگو و راهنما قرار گیرد، تقید ایشان به اعمال عبادی و تعبد ایشان است.
ارتباط استوار آیه الله العظمی بهجت با خداوند متعال، ذکرهای پی در پی، به
جای آوردن نوافل، شب زنده داریهای کم نظیر ایشان بسیار عبرت انگیز است.
سالهای سال نماز جماعت ایشان از شورانگیزترین، با صفا ترین و روح نوازترین
نمازهای جماعت ایران اسلامی بوده و هست. در این نماز عالمان وارسته و
خداجوی، بسیاری از طلاب تقوا پیشه، بسیجیان رزمجو و دلداده خدا، و دیگر
قشرهای مردم شرکت می کردند. این نماز چنان پر معنویت است که گاه به ویژه
در شبهای جمعه صدای گریه آیت الله بهجت با نوحه و ناله غم انگیز
نمازگزاران همراه می شود، و روحها به پرواز در می آید و چشمها به اشک می
نشیند، و فضای دلها نورانی می گردد. چنین فضای معنوی و روح نوازی در این
زمان در هیچ نماز جماعتی وجود ندارد. بی جهت نیست که بسیاری از اوقات در
مسجدی که ایشان نماز جماعت اقامه می کنند جا برای نماز گزاران تنگ می گردد
و عده کثیری حتی آنان که مشتاقانه و به امید کسب فیض از این نماز پر
معنویت، از راه های دور آمده اند مجبور به ترک مسجد می شوند.
این نماز همواره مورد توجه اولیای خدا بوده و هست، علامه طباطبائی(ره) در
آن شرکت می جسته، و آیت الله بهاء الدینی(ره) نیز عنایت خاصی به نماز
جماعت ایشان داشته اند. در این ارتباط آیت الله محمد حسن احمدی فقیه یزدی
خاطره ای را نقل می کنند که ذکرش در اینجا مناسب است. وی می گوید:
« شبهای ماه رمضان آیت الله بهاء الدینی زودتر از آیت الله بهجت نماز می
خواندند، ایشان خواست یکی از نزدیکان را به جایی بفرستد، آن شخص گفت: اگر
بروم از نماز شما محروم می شوم. آقای بهاء الدینی فرمودند: بر این کار را
انجام بده و بعد از افطار برو پشت سر آقای بهجت نماز بخوان. »
آقای مصباح نیز درباره سابقه نماز جماعت دل انگیز ایشان می گوید:
« آیت الله بهجت در حدود چهل سال قبل برنامه ای داشتند که پیش از غروب قدم
زنان به سوی صفائیه ( که آن وقتها در آنجا ساختمان احداث نشده بود و از
نزدیکهای پل صفائیه دیگر زمین مزروعی بود )، می رفتند و مقدار زیادی از
زمینهای مزروعی را می گذشتند و در آنجا می نشستند و بعد نماز مغرب و عشاء
را در آن زمینها می خواندند و بعضی دوستان که علاقه مند بودند خدمت ایشان
می رسیدند.
یکی از آن دوستان نقل می کرد:
آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز فرمودند:
« اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت چه لذتهایی می برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمی رفتند...»
وقتی که این منزلی را که اینک در آن اقامت دارند خریدند، چون نزدیکتر بود
بیشتر دوستان در همین منزل برای نماز خدمتشان می رسیدند، بعد ایشان را به
مسجد فاطمیه دعوت کردند و آنجا محل اجتماع کسانی بود که علاقه مند بودند
از نماز ایشان استفاده کنند، و تاکنون همچنان قریب به چهل سال است که در
مسجد فاطمیه در سه وقت نماز جماعت اقامه می کنند، و اخیراً درسشان را هم
از منزل به همان مسجد منتقل کرده اند و دید و بازدیدهای اعیاد و ایام
سوگواری نیز در همان مسجد انجام می گیرد. »
آیت الله شیخ جواد کربلایی درباره نماز شب و گریه های نیمه شب ایشان می
گوید: « جناب آیت الله بهجت در جدیت در نماز شب و گریه در نیمه های شب
مخصوصاً شبهای جمعه کوشا بودند. یکی از علما و مشاهیر به من فرمودند که:
شب جمعه در مدرسه سیّد(ره) در نجف اشرف در نیمه شب شنیدم که ایشان با صدای
حزین و ناله و گریه در حالی که سر به سجده گذاشته بود مکرّرَاً به حق
تعالی عرضه می داشت:
« إلهی! من لی غیرک، أسأله کشف ضرّی والنّظر فی أمری:
معبودا! من جز تو چه کسی را دارم که از او بخواهم رنجوری مرا بر طرف کرده و نظری به امورم نماید. دعای کمیل »
4. زیارت و توسل
آیت الله بهجت حتی با این سنّ و سال برنامه روزمره خویش را به این صورت
آغاز می کنند: هر روز با نهایت ادب به محضر مقدس حضرت معصومه علیها السلام
شرفیاب می گردند. و با احترام و خضوع و خشوع در مقابل ضریح مطهر می ایستد
و بعد زیارت عاشورای حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را قرائت می
کنند.
مؤلف کتاب انوار الملکوت از قول آیت الله شیخ عباس قوچانی، وصّی مرحوم میرزا علی آقای قاضی نقل می کند که:
« آیت الله العظمی بهجت بسیار به مسجد سهله می رفتند و شبها تا صبح به
تنهایی در آن جا بیتوته می کردند. یک شب بسیار تاریک که چراغی هم در مسجد
روشن نبود، در میانه شب احتیاج به تجدید وضو پیدا کرده و برای تطهیر و وضو
به ناچار می بایست از مسجد بیرون رفته و در محلّ وضو خانه که بیرون مسجد
در سمت شرقی آن واقع است وضو بسازند، ناگهان مختصر خوفی در اثر عبور این
مسافت و در ظلمت محض و تنهایی در ایشان پیدا می شود، به مجرد این خوف
ناگهان نوری همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار میشود، ایشان با آن نور
خارج می شوند و تطهیر نموده و وضو می گیرند و سپس به جای خود بر می گردند
و در همه این احوال، آن نور در برابر ایشان حرکت می کرده تا اینکه به محل
خود می رسند آن نور ناپدید می شود. »
5. تواضع و فروتنی
شهرت گریزی، هوی ستیزی و فروتنی از دیگر ابعاد برجسته شخصیت معنوی ایشان
است؛ با اینکه فقیهی شناخته شده و مجتهدی صاحب نام و از برجستگان حوزه
علمیه قم می باشند، نه تنها تا کسانی که از ایشان مسن تر بودند و یا جلوتر
بودند، بلکه تا هم دوره ایهای ایشان در قید حیات بودند هیچگاه اجازه
انتشار توضیح المسائل خود را نمی دادند، تا اینکه با در خواستهای مکرر
عالمان راضی شدند فتاوایشان به چاپ برسد، با این حال اکنون نیز به هیچ وجه
اجازه نمی دهند رساله شان را از وجوهات شرعیه چاپ کنند.
و نیز در مجالسی که از طرف ایشان برگزار می شده است، ایشان به خطبای مجالس
توصیه می فرمودند که: حتی از ذکر نام ایشان در مجلس خود داری کنند. و این،
خود دلیل اوج هوی ستیزی و هوس پرهیزی این مرجع بزرگ است.
حاج آقا قدس درباره تواضع و شکسته نفسی ایشان می گوید:
« روزی با مهمان خودم، مرحوم حجة السلام حاج شیخ نصر الله لاهوتی به خدمت
آقا رفتیم. آقای لاهوتی گفتند: آقا! من به مشهد مشرف شده بودم، کسی از شما
انتقاد می کرد و من عصبانی شدم. آقا فرمودند: در روایات آمده است عالمی را
که رو به دنیا آورد متهم سازید. من خیلی ناراحت شدم که خدایا! اگر زندگی
این آقا رو به دنیا آوردن است، پس تکلیف ما چیست؟ »
6. سیر و سلوک و مقام معنوی
آیت الله بهجت در سیروسلوک سابقه دهها ساله دارد، ایشان از شاگردان عارف
کامل حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی (ره) و مورد توجه خاص آن استاد بزرگ
بوده و در اوان جوانی، مراحلی را در عرفان سپری کرده اند.
بعضی از نزدیکان مرحوم قاضی می گفتند:
« از مقامات و مراحلی که ایشان طی کرده اند اطلاع داریم، ولی عهدی داریم با ایشان که به احدی نگوییم. »
عارف بزرگی چون امام خمینی (قدس سره) به ایشان عنایتی خاص داشته اند. امام
بعد از بازگشت به قم در اول انقلاب، در بیت ایشان حضور یافته و به دیدار
یکدیگر نایل می آیند.
مؤلف کتاب انوارالملکوت نیز در این باره می نویسد:
« آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت فومنی از شاگردان معروف آیت الحق
و سند عرفان، عارف بی بدیل مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی تبریزی(ره)
در نجف اشرف بوده اند، و در زمان آن مرحوم، دارای حالات و مکاشفات غیبیه
الهی بوده و در سکوت و مراقبه، حد اعلایی از مراتب را حایز بوده اند.»
و بخاطر همین ویژگی بوده است که مرحوم آقای قاضی عنایت خاصی نسبت به ایشان
داشت آقا ضیاءالدین آملی فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی آملی در
جلسه درس آیت الله بهجت در حضور ایشان برای حضار نقل کرده بود که من به
چشم خود دیدم که مرحوم آقای میرزا علی آقای قاضی در نماز به ایشان اقتدا
نمودند.
7. اطلاع از غیب و ظهور کرامات
حضرت آیت الله بهجت از آن دسته اولیای خداست که بر خلاف غالب مردم که از
عالم غیب اطلاعی ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتی رسیده که می
تواند عوالمی از غیب را مشاهده کند. و شاید کثرت تکرار ذکر« یا ستار »
توسط ایشان در خلوت و جلوت، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت
داشته باشد.
آیت الله مصباح یزدی در این باره می فرماید:
« به نظر می رسد ایشان از نظر مراتب عرفانی و کمالات معنوی در مقامی هستند
که غالباً عوالمی از غیب را شاهدند. و چه بسا در آن، حقایقی از جمله حقیقت
بعضی افراد را آشکارا ( با دیده دل) می بینند، اما چون خود نمی خواهند
افراد را این چنین ببینند، غالباً ذکر « یا ستار » را تکرار می کنند و از
خداوند می خواهند آنچه را که می بینند بر ایشان پنهان سازد. »
در واقع امثال این امور از جمله کراماتی محسوب می شود که از اولیای خدا
صادر می گردد، و ظهور کرامات رهاورد مجاهدت و مخالفت ممتدّ با هوا و هوس
می باشد، و آیت الله بهجت شخصیتی است که در طول عمر با قصد خالص و توجه
تامّ به حضرت حقّ سبحانه به خودسازی و تهذیب پرداخته است، لذا ظهور کرامات
و امور خارق العاده از ایشان امری به دور از ذهن نیست؛ بلکه افرادی که با
ایشان مصاحبت دارند نمونه های آن را بالعیان از ایشان مشاهده می‌کنند.
آیت الله مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره می گوید:
« کسانی که سالیان متمادی با آیت الله بهجت معاشرت داشتند، گاهی چیزهایی
از ایشان میدیدند که به اصطلاح «کرامت» و امر خارق العاده است، هر چند
طوری برخورد می کردند که معلوم نشود امری که از ایشان به ظهور پیوسته
کاملا" یک امر خارق العاده ای است.
که چند نمونه را بیان می کنم:
زمانی که حضرت امام(ره) در تبعید به سر می برند ( گویا در ترکیه بودند)،
بسیاری از فضلا و بزرگان علاقمند به ایشان، مورد آزار و اذیت دستگاه قرار
می گرفتند. و به محض اینکه کلمه ای می گفتند یا رفتاری از آنها ظاهر می
شد، از منبر بازشان می داشتند و آنها را جلب می کردند و مدتها زندان بودند
و به جاهایی می بردند که دیگران خبر نداشتند. از جمله یادم می آید زمانی
آقای جنتی تحت تعقیب قرار گرفتند و ایشان را گرفتند و به واسطه قرائن همه
ما نگران بودیم ایشان را خیلی اذیت کنند. من آمدم خدمت آقای بهجت (حفظه
الله تعالی) و جریان را حضورشان توضیح دادم، ایشان تأملی کردند و فرمودند:
« ان شاء الله خبر آزادی ایشان را برای من بیاورید ».
این فرمایش اشاره ای بود به اینکه آقای جنتی به زودی آزاد می شوند و مشکلی
نخواهد بود، البته این سخن را ممکن است هر کسی بگوید، اما فرمایش آقای
بهجت در آن موقعیت، مژده ای برای ما بود و ما مطمئن بودیم که آقا می دانند
که این جریان ادامه پیدا نمی کند و مشکلی پیش نمی آید،؛ ولی مواردی هم بود
که مثلاً ما به ایشان عرض می کردیم برای شخصی دعا بفرمایید، ولی آقا چنین
چیزی نمی گفتند و شخص مورد نظر نیز به زودی آزاد نمی شد.
نمونه دیگر:
« برای خانواده ای حادثه ناگواری پیش آمده بود، به این صورت که در شب
عروسی دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش دزدیده بودند، و کسی
اطلاع نداشت که عروس را کجا برده اند، شب عروسی بود خانواده عروس و داماد
جمع شده بودند مراسم عروسی را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس
نیست خیلی نگران شده بودند و جاهایی را که احتمال می دادند جستجو کرده
بودند.
و به هر حال پدر و مادر عروس خیلی دستپاچه می شوند، یکی از دوستان ما که
همسایه آنان بود می گوید: من هیچ چاره ای ندیدم، گفتم: می روم خدمت آقای
بهجت عرض می کنم ببینم ایشان چه می گویند. با شتاب فراوان و ناراحتی آمدم
خدمت ایشان و داستان را گفتم. آقا تأملی کردند و به طور خیلی عادی
فرمودند:
« بروید حرم، شاید آمده باشد حرم! »
ایشان بر می گردد و مطمئن می شود که باید همین کار را انجام بدهد، به
خانواده عروس اطلاع می دهد و آنها میآیند و در بالا سر حضرت معصومه علیها
السلام عروس را پیدا می کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست، ولی
هیچ احتمال نمی دادند که بتوانند او را در چنین موقعیتی پیدا کنند. »
نمونه دیگر:
« یکی از دوستان می گفت: خانم من باردار بود و نزدیک ماه رمضان می خواستم
به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا رفتم خدمت آقای بهجت. ایشان
مرا دعا کردند و فرمودند:
« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمش را محمد حسن بگذارید. »
در حالی که آقا علی الظاهر اصلا" اطلاعی نداشتند که خانم من حامله است، و
طبعاً راهی برای تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخی متولد می شود
نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را محمد حسن
گذاشتیم.
از این گونه امور برای ایشان خیلی ظاهر می شد، اما ابداً ایشان اظهار نمی
کنند و همین ها را هم راضی نیستند جایی نقل بشود، ولی برای اینکه مؤمنین
بدانند که در این زمان هم خدا به بعضی از بندگانش عنایت دارد و اگر کسانی
صادقانه راه بندگی خدا را طی کنند، خدا آنها را راهنمایی می کند؛
--------------------------------------------------------------------------------

حکایات[/size]
. ارزش نماز اول وقت
آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت
بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »
2. زنده نگه داشتن سنت
حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
« آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند:
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که
استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله
العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره
می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به
تناول غذا نمی کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله
بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم
طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به
احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از
ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا،
اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید
غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا
مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی
را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی
پیاده شود و متروک نباشد. »
3. آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السلام
باز آقای قدس می گوید: روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:
« در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به
نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه
السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه
داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه
السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون
خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه
می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر
چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری،
لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت
فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات
نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام
به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه
کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره
اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را
جزا بدهیم.
آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با
من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد
شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد
شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که
وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به
زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا
نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت:
أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین
ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»
4. ارزش وضو و طهارت
باز آقای قدس می گوید:
« روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانه آقا رفتم، دیدم پیرمردی نشسته و
آقا به او توجهی خاص دارد، بعد از دقایقی آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد)
هرگز بی وضو نمی خوابد، اگر شبها چندین بار هم بیدار شود باید حتماً وضو
بسازد. »
5. شخصیت ممتاز آقا شیخ محمد حسین غروی
آیت الله مصباح می گوید:
« روزی آقا فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمد حسین طوری بود که اگر کسی به
فعالیتهای علمی اش توجه می کرد تصور می کرد در شبانه روز هیچ کاری غیر از
مطالعه و تحقیق ندارد، و اگر کسی از برنامه های عبادی ایشان اطلاع پیدا می
کرد فکر می کرد غیر از عبادت به کاری نمی پردازد.
مرحوم آقا شیخ محمد حسین می گفت: من سیزده سال در درس مرحوم آخوند
خراسانی، صاحب کفایه شرکت می کردم، در طول این سیزده سال یک شب موفق نشدم
که در درس ایشان حضور پیدا کنم ( و ظاهراً درسشان را شبها ایراد می
فرمودند ) آن یک شب نیز به زیارت کاظمین مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن
مشکلی پیش آمد که به موقع نرسیدم، در بین راه که می آمدم حدس می زدم که
امشب چه مطالبی را بیان خواهند کرد. پیشاپیش آنها را نوشتم.
به نجف که رسیدم و با دوستان صحبت کردم دیدم تقریباً همه مطالبی که بیان
فرموده بودند چیزهایی بوده که من پیشاپیش حدس زده و نوشته بودم، و تقریباً
نوشته های من چیزی از درس کم نداشت.
ایشان با اینکه چنین موقعیت علمی داشتند و درس استاد را پیشاپیش می
توانستند حدس بزنند و بنویسند، در عین حال مقید بودند که حتی یک شب درس
استاد از او فوت نشود.
در کنار این فعالیتهای علمی آن قدر مقید به برنامه های عبادتی بودند، که
هر کس اینها را می دید فکر می کرد که اصلاً به هیچ چیز غیر از عبادت نمی
رسد، هر روز زیارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طیار از برنامه های عادی
ایشان بود. روزهای پنج شنبه، طبق سنتی که علمای نجف دارند و معمولاً روز
پنج شنبه یا جمعه یک روضه هفتگی دارند که زمینه ای است برای دیدار دوستان
و استادان و شاگردان با همدیگر و توسلی هم انجام می گرفت، مرحوم آقا شیخ
محمد حسین در این روضه شان مقید بود که خود پای سماور بنشیند، و خود او
همه کفش ها را جفت کند، و در عین حال زبانش مرتب در حال حرکت بود خیلی تند
تند یک چیزی را می خواندند ما متوجه نمی شدیم که این چه ذکری است که ایشان
این قدر در نشستن و بر خاستن به گفتن آن مقید است.
بعد یکی از دوستان که خیلی با آقا مأنوس بود ( مرحوم آقا شیخ علی محمد
بروجردی رضوان الله علیه ) از ایشان سؤال کرده بود: آقا، این چه ذکری است
که شما این قدر تقیِّد دارید که حتی بین سلام و احوال پرسی تان آن را ترک
نمی کنی؟ ایشان لبخندی زده بود و بعد از تأملی فرموده بود: خوب است انسان
روزی هزار مرتبه إنا أنزلنا بخواند. »
6. راضی به رضای الهی
حجة السلام والمسلمین قدس از شاگردان آقا می گوید:
« یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه آیت الله العظمی بهجت رفتم ـ
زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می شدند هرچند یک نفر
هم بود به اتاق درس می آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا
حدیث و یا نکته اخلاقی را گوشزد می کردند ـ بنده نیز به طمع مطالب یاد شده
قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای « یا الله » حقیر را شنید زودتر
تشریف آورد، بعد از احوالپرسی فرمود:
در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و
شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی
گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.
من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او
داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک
روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او
روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از
دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال
او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم
آمد.
ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش
ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه
ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های
او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید. »
7. برکت و عظمت ولایت علی(ع)
هم او می گوید:
« روزی آقا در ارتباط با ولایت و عظمت آن فرمودند: در نجف یا کاظمین یکی
از آقایان قریب 10 یا 15 نفر از اهل علم را برای ناهار دعوت کرده بود ولی
فرستاده آقا اشتباهاً طلاب یک مدرسه را که قریب 60-70 نفر بودند دعوت کرده
بود. وقتی میهمانان آمده بودند وی دیده بود گذشته از این که جا برای نشستن
آنها کم است غذا نیز خیلی اندک است، بی درنگ به ذهنش خطور کرد که آیت الله
حاج شیخ فتحعلی کاظمینی را از جریان با خبر سازد.
وقتی خبر به آقا رسیده بود فرموده بود: دست به کار نشوند تا من بیایم. تا
اینکه ایشان تشریف می آورد و می فرماید: یک پارچه سفید آب ندیده برایم
بیاورید. و ظرف برنج را وارسی کرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به
جای سرپوش می گذارد و می فرماید: حال ظرفها را به من بدهید، من غذا می
ریزم و شما تقسیم کنید، و مکرر می فرموده است:
« ها علیّ (ع) خیر البشر، و من أبی فقد کفر: هشدار، که علی علیه السلام بهترین
انسانهاست، و هر کس [ولایت او] را نپذیرد[ به خدا ] کفر ورزیده است.
بحار الانوار، ج26، ص306، روایت 66 و 68 »
تا اینکه به شرافت مقام شامخ علی علیه السلام تمام میهمانان را از آن دیگ غذا داده بود و هنوز طعام دیگ به آخر نرسیده بود ».
یکی دیگر از شاگردان آقا (آقای تهرانی) این قضیه را نقل میکرد:
« آن گونه که به یاد دارم حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می
فرمودند که مرحوم حاج میرزا حسین نوری(ره)، صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در
سامراء به شخصی فرموده بودند که برای شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت
کن، ولی شخص قاصد صد نفر را برای شب پنجشنبه دعوت کرده بود ( در حالی که
منظور حاجی نوری(ره) این بود که پنجاه نفر برای شب پنجشنبه، و پنجاه نفر
برای شب جمعه دعوت کند، و برای شب پنجشنبه غذای پنجاه نفر را تدارک دیده
بود. )
وقتی حاجی از جریان باخبر می شود می فرماید: سریعاً آخوند ملا فتحعلی
سلطان آبادی (ره) را که در سامراء اقامت داشته است، خبر کنید. مرحوم آخوند
به محض اطلاع از قضیه می فرماید: غذا را نکشید تا من بیایم. وقتی تشریف می
آورند می فرماید: یک پارچه آب ندیده بیاورید، پارچه را می آورند و ایشان
آن را روی ظرف غذا قرار می دهد و سه بار دست خود را روی پارچه می کشند و
در هر بار می فرمایند: « ها علی(ع) خیر البشر، من أبی فقد کفر. » و بعد می
فرمایند: حالا غذا را بکشید، غذا را می کشند و تمام مهیمانها را غذا می
دهند. »
8. ارزش کار خالصانه
باز آقای قدس می گوید:
« روزی آقا در رابطه با پاداش عمل صالح اگر چه اندک باشد، فرمود:
یکی از علمای نجف روزی در مسیر راهش به فقیری یک درهم صدقه داد ( البته
بیشتر ازآن نداشت ) شب در خواب دید او را به باغی مجلل و دارای قصری بسیار
عالی و زیبا دعوت کرده اند که نظیر آن را کسی ندیده بود. پرسید این باغ و
قصر از آن کیست؟ گفتند: ازآن شماست تعجب کرد که من در برابر این همه
تشریفات، عملی انجام نداده ام. به او گفتند: تعجب کردی؟ گفت:آری. گفتند:
تعجب نکن. این پاداش آن یک درهم شماست. که خالصانه و با حسن عمل انجام
گرفته است. »
9. ثبات قدم در دیانت
هم او می گوید:
« روزی آقا در ارتباط با ثبات قدم در دیانت و استمرار پرهیزکاری و تقوا
فرمودند: یکی از علمای بزرگ و اهل معنی شخصی را در صحن مبارک حضرت امیر
علیه السلام دید که از نهایت تواضع و ادب و ذلت در برابر مقام شامخ ولایت
مولی الموحدین ایستاده و چنان سر به زیر و افتاده و خاضع بود که گویی با
سر راه می رود. آن عالم عابد ربانی پیش آن مرد شریف و بزرگوار که عمرش از
هفتاد به بالا بود رفت و از وضع حال و کیفیت زندگی او جویا شد. آن مرد
شریف فرمود: از زمانی که پا به تکلیف گذاشتم تاکنون از روی عمد و دانسته
گناه نکرده ام. البته آن طور مواظبت و دقت و مراقبت این گونه نتیجه را
دارد. »
10. توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی
و نیز می گوید:
« روزی آقا فرمودند: دکتری متدین اهل ولایت و شیعه مدتی در صدد پیدا کردن
یاران حضرت حجت علیه السلام می گشت حتی می خواست اسامی آنها را بداند.
روزی در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و
سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیه السلام عبارتند
از... و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام
یکی نیز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر
را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی (عج) می باشند و بلند شد و خداحافظی کرد
و رفت.
دکتر می گوید: او که رفت من تازه به خودم آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا
من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با
من کاری داشت و پیش من کسی آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف می زد. دکتر
می گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولی نبود.

ادرس نسخه کامل : http://www.anjomaniha.com/showthread.php?tid=72


امروز ایران اسلامی و جهان اسلام و بلکه عالم خلقت، یکی از ارکان و اوتاد خود را از دست داد.
مرحوم آیت‌الله العظمی محمد تقی بهجت، مردی که هیچ گاه چشمان آسمان پیمایش بر فیض سحر بسته نماند و از لبان مبارکش جز کلام وحی و سخنان معصومان و اولیای خدا نتراوید و به اختیار خود، چشم بر جهان فروبست. زمان دردانه خود را از دست داد و زمین گوهری یکدانه را در برکشید.

مردی که امام عظیم‌الشأن که خود در مدارج عرفانی از قلّه نشینان بود، درباره او به فرزند شهیدشان حاج آقا مصطفی(ره) فرموده بودند:ایشان دارای موت اختیاری هستند؛ یعنی قدرت این را دارند که هر گاه بخواهند روح را از بدن جدا کنند و به اصطلاح خلع کنند و باز بازگردند و تازه این شهادت‌ها بر کرامات و مدارج عرفانی او در سنین جوانی و میانسالی او بیان شده است و خدا می‌داند که این مرد کم نظیر در سنین کهولت و پس از عمری تلاش بی‌وقفه و حرکت شتابان به سمت قله‌های عرفان اصیل اسلامی و زهد و پارسایی به چه مقاماتی دست یافته بود!

 او که حتّی لحظه‌ای از عمر شریفش را نه به بطالت که حتی به تفریح هم نگذراند. یکی از بستگان ایشان نقل می‌کنند که یکی از ارادتمندان ایشان، بارها از آقا خواهش می‌کردند که به باغ ایشان سری بزنند. سرانجام پس از مدت‌ها معظم له پذیرفتند. به محض ورود به باغ ایشان نگاهی به آسمان کردند. خدمت ایشان گفتیم: دنبال چه می‌گردید؟ فرمودند: دنبال جایی هستم که سایه باشد. زیر درختی عبای خود را انداختند و مشغول مطالعه و خواندن زیارت عاشورا و... شدند و تا آخر هر چه صاحب باغ میوه‌های گوناگون خدمت ایشان آوردند، لب نزدند و فرمودند: اینها را بدهید به اهلش و حتی یک دانه انگور هم نخوردند.
تنها خدا می‌داند که در لحظات باشکوه عروج روح ملکوتی این مرد الهی چه ولوله‌ای در عالم خلقت پدید آمده است و چه بزرگانی به پیشواز روح قدسی او از ملکوت خدا رهسپار ناسوت شده‌اند.
شاید امروز که او در بین مریدان بی شمارش نیست، قفل زبان‌هایی که او مَُهر کرده بود، بشکند و قطره‌ای از دریای بی نهایت کرامات باهره او برای اهل دل نمایان شود. مرحوم بهجت تا در قید حیات بودند، نزدیکان و شاگردان خاص و کسانی که از این مرد ربّانی کرامت‌ها دیده بودند، از بیان آنها به شدت منع شده بودند و خود حضرت ایشان هم که بسیار کتوم بودند و چنان رفتار می‌کردند که جز کسانی که خبر از کرامات او داشتند یا خود از او معجزهای بی پرده دیده بودند، کسی از نوع گفتار و رفتار او نمی‌توانست به دنیای پر رمز و راز درون پرشور او راهی بیابد یا حتّی گمانی کند.
معدودی از شاگردان خاص ایشان، مختصر نکاتی را از این مرد الهی بر زبان آورده‌اند. آیت‌الله حاج شیخ عباس‌ هاتف قوچانی می‌فرمایند:آیت‌الله بهجت بسیار به مسجد می‌رفتند و شب‌ها تا صبح به تنهایی بیتوته می‌کردند. یک شب که بسیار تاریک بود و چراغی هم در مسجد روشن نبود، ایشان در میانه شب احتیاج به تجدید وضو پیدا می‌کنند. بناچار باید از مسجد بیرون می‌رفتند و در محل وضوخانه که بیرون مسجد و در سمت شرقی آن است، وضو می‌گرفتند. ناگهان در اثر عبور این مسافت در شب و تنهایی، مختصر احساس ترسی در ایشان پیدا می‌شود و به مجرّد این ترس، یکباره نوری همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار می‌شود و همراه ایشان حرکت می‌کند و ایشان با آن نور بیرون رفته و وضو می‌گیرند و سپس به جای خود برمی‌گردند و در همه این احوال، آن نور در برابرشان حرکت می‌کرده تا اینکه به محل خود می‌رسند و آن نور از بین می‌رود.
اکنون و در این مجال که دل همه عاشقان و ارادتمندان آن یگانه دوران، داغدیده و غمبار است، نمی‌توان جز ناله و آه، ندایی سر داد و از مردی که پس از رفتن او شاید بخشی از برکات وجودی او بر همگان آشکار شود و بسا شرّها که از نوع بشر به برکت وجود این دردانه‌های هستی از اهل زمین دفع شده و بلاها از برکت آنها از این آب و خاک گردانده شده است، به تفصیل چیزی نوشت.
برای حسن ختام، حکایت دیگری از کرامات این شیخ پارسا را بازگو میکنم. شخصی از برخی شبهات اعتقادی در رنج بوده، از شهرش به سوی قم حرکت می‌‌کند و در آنجا مأوی می‌گیرد. شبی آیت‌الله بهجت را در خواب می‌بیند و ایشان پاسخ شبهات ایشان را می‌دهند. آن شخص از خواب برمی‌خیزد و در صادقه بودن رؤیا، خلجانی در قلبش پدید می‌آید؛ بنابراین، روز جمعه برای مطرح کردن آن شبهات به محضر پرفیض آیت‌الله بهجت می‌روند. ایشان نقل می‌کنند که به محض اینکه آمدم موضوع را مطرح کنم، ایشان فرمودند: جواب همانهایی بود که در خواب به تو گفتم. تردید مکن.

خدایا به روح قدسی این مرجع عالی‌قدر و عارف عامل رشحه‌ای از آنچه به او به برکت یک عمر اخلاص و مراقبت نفس عطا فرمودی به ما ـ هرچند لیاقتش را نداریم ـ اما به کرمت عنایت فرما و روح بلند و فردوسی او را به پاس همه سختی‌هایی که به نفس خود در دنیا چشاند، بر سفره آرامش و رحمت بی‌پایانت میهمان کن. آمین یا ربّ العالمین

منابع حکایات: کتاب فریادگر توحید، مؤسسه فرهنگی اهل بیت و کتاب «برنامه سلوک» به اهتمام دکتر علی شیروانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد