یه داستان واقعی و جالب
اِن شاء اللّه
عنه علیه السلام : إنّ قَوما مِن الیَهودِ سَألُوا النبیَّ صلى الله علیه و آله عَن شیءٍ ، فقالَ : ائتُونی غَدا ـ و لم یَستَثنِ ـ حتّى اُخبِرَکُم ، فَاحتَبَسَ عَنهُ جَبرَئیلُ علیه السلام أربَعینَ یَوما ، ثُمّ أتاهُ و قالَ : «و لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَدَا * إلاّ أنْ یَشاءَ اللّه ُ و اذْکُرْ رَبَّکَ إذا نَسِیْتَ وَ قُلْ عَسَى أنْ یَهدِیَنِ رَبِّی لِأقرَبَ مِنْ هذا رَشَدا »
امام على علیه السلام : گروهى از یهود چیزى از پیامبر صلى الله علیه و آله پرسیدند ، حضرت فرمود : فردا بیایید تا جوابتان را بدهم ـ و اِن شاء اللّه نگفت ـ ؛ پس تا چهل روز از آمدن جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر جلوگیرى شد . و پس از آن، بر پیامبر فرود آمد و گفت : «هرگز در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد. مگر خداوند بخواهد، و چون فراموش کنى، پروردگارت را به یاد آور و بگو: امید که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک تر از این به صواب است، هدایت کند» .