تنها یک صدا می ماند و آن صدای حق هست یا حق

این سایت در مورد 14 معصوم و مسائل دینی ودر مورد دشمنی های پشت پرده وگروه های مخفی مثل فراماسونی و بیلدربرگ- شیطان و مطالب جالب و دانلود سخنرانی

تنها یک صدا می ماند و آن صدای حق هست یا حق

این سایت در مورد 14 معصوم و مسائل دینی ودر مورد دشمنی های پشت پرده وگروه های مخفی مثل فراماسونی و بیلدربرگ- شیطان و مطالب جالب و دانلود سخنرانی

عکس هایی 18+ از جهنم -« بیان معراج پیامبر اسلام(ص) از زبان آن ح

سلام

عکس هایی 18+ از جهنم 

+

-« بیان معراج پیامبر اسلام(ص) از زبان آن حضرت و اهل بیت(ع) »


اولا پیشاپیش مبعث پیامبر را بر شما و مسلمانان جهان و آسمانیان و خوصوا آقا امام زمان ارواحنا فدا تبریک میگم .


امروز یه بحث خیلی مهم رو بیان میکنم که شاید شما و یا بعضی ها رو اساسی تکون بده و بعضی ها رو قلقلک بده بعضی ها تلنگر و برای بعضی ها هم داستانی بیش نباشه.


فقط بگم این چیزا چیزهایی هست که نه فقط مسلمانان بلکه مسحیان و حتی یهود هم قبول دارند که در ادامه مطلب خواهید دید.


+18 هم اگه نوشتم فقط به دلایل خاصش هست که تو عکس ها میبینید . اولش شاید آب دهن بعضی ها را بیوفته اما یکم که دقت کنند و یکم ایمان داشته باشید باید رنگ از چهرتون بپره و عذا بگیزید که نکنه ...

توضیح زیادی نمیدم توضیح و عکس ها در ادامه مطلب گویا است .

راستی داستان معراج پیامبر را هم گذاشتم .



به هیچ وجه ار دست ندهید



سلام

عکس ها 18+ از جهنم 



اولا پیشاپیش مبعث پیامبر را بر شما و مسلمانان جهان و آسمانیان و خوصوا آقا امام زمان ارواحنا فدا تبریک میگم .


امروز یه بحث خیلی مهم رو بیان میکنم که شاید شما و یا بعضی ها رو اساسی تکون بده و بعضی ها رو قلقلک بده بعضی ها تلنگر و برای بعضی ها هم داستانی بیش نباشه.


فقط بگم این چیزا چیزهایی هست که نه فقط مسلمانان بلکه مسحیان و حتی یهود هم قبول دارند که در ادامه مطلب خواهید دید.


+18 هم اگه نوشتم فقط به دلایل خاصش هست که تو عکس ها میبینید . اولش شاید آب دهن بعضی ها را بیوفته اما یکم که دقت کنند و یکم ایمان داشته باشید باید رنگ از چهرتون بپره و عذا بگیزید که نکنه ...

توضیح زیادی نمیدم توضیح و عکس ها  گویا است .


اول بگم حجم عکس ها رو کم نکردم برای همین فقط لینک رو گذاشتم تا کسی خواست عکس ها رو  ببینه و یا ذخیره کنه و یا .. .بتونه .


هیچ گونه مسئولیتی هم از نظر سوء استفاده و .. از عکس ها و .. و نمایش عکس ها به عهده ما نیست .

راستی زن ومرد نداره جفتشون یکی هستند وقتی گناه کنند دیگه عذابش هم . با خودشون

عذاب عده ای از زنان امت پیغمبر (ص) در قیامت :

* امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند :  «روزی با فاطمه (س) محضر پیامبر خدا (ص) رسیدیم دیدیم حضرت به شدت گریه میکنند .گفتم : پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله(ص) ! چرا گریه می کنید؟ فرمودند: یا علی ! آن شب که مرا به معراج بردند گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم که از شدت عذابشان گریستم . ) و اکنون گریه ام برای ایشان است . (1- زنی  را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشید.

2- زنی را دیدم که با زبانش آویزانش کرده اند و از حمیم جهنم در حلقش می ریختند.3- زنی را دیدم که به دو سینه اش آویزانش کرده بودند.4- زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند .5- زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی می چیدند و مجبورش می کردند که آن را بخورد و آتش از زیر آن زبانه می کشید.6- زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ های بینی اش خارج می شد  و بدن او بصورت جذام و برص  بود.7- زنی را دیدم که به دو پایش آویزان کرده اند در حالیکه در تنوری از آتش بود.8- زنی را مشاهده کردم  که گوشت بدنش را از قسمت جلو و عقب به وسیله مقراضهائی از آتش جدا می کردند.

 9- زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش گرفته در حالی که امعا و احشای روده اش را می خورد.10- زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به انواع عذابها شکنجه اش می کردند.11- زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند.* حضرت فاطمه (س) عرض کردند : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!رسول خدا (ص) فرمودند : دخترم !

1- زنی که از موی سرش آویخته شده بود  موی سر خود را از مردان  نامحرم نمی پوشاند.2- زنی که از زبانش آویزان بود  آن زنی بود که شوهرش را با زبان اذیت می کرد .

3- زنی که به دو سینه اش آویزان بود  زنی بود که از همبستر شدن  با شوهرش خودداری می نمود.4- زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند آن زنی بود که بدون  اجازه شوهرش از خانه خارج میشد.

5- زنی را که از گوشت بدنش  با قیچی می چیدند و به او میخورانیدند زنی بود که خودش را برای مردان نامحرم زینت می کرد و بدنش را به آنها نشان می داد.

6- زنی که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت زنی بود که از راه زنا بچه دار می شد و به گردن شوهرش می انداخت.

7- زنی را که با پاهایش آویزانش کرده بودند زنی بود که وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نجاست و پاکی را مراعات نمی کرد و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد.8- زنی که از گوشت جلو و عقب بدنش  با مقراض از آتش جدا میکردند زنی بود که خود را از راه نامشروع به مردان عرضه می داشت.

8- زنی که صورت و دستانش می سوخت و روده هایش را می خورد زنی است که قوّادی می کرد یعنی واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت .9- زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود او زنی سخن چین و دروغگو بود. 10- زنی که بصورت سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد زنی خواننده (صدایش را برای نامحرم با ناز و کرشمه و مهیج رها میکرد) و حسود بود.سپس فرمودند: وای بر زنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد. »

 
(داستانهای بحارالانوار  ج 8 ص 309 روایت 75 باب 24)

اداره تبلیغات اسلامی شهرستان تفت



تصاویر مربوط به اروپا و غرب می باشد و آنها هم نظریات یدینی عین ما دارند در عذاب ها البته تا جایی که تو کتابشون تحریف نشده.

عکس ها رو نذاشتم چون شر میشد اما لینکش رو گذاشتم :(رو یلینک ها یزیر کلیک کنید و یا ادرس ها رو کپی کرده و در مرور گر خود وارد کنید و اینتر را بزنید)



http://s1.picofile.com/file/6876692152/jahanam_01.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876694164/jahanam_02.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876696176/jahanam_03.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876697182/jahanam_04.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876698188/jahanam_05.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876701206/jahanam_06.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876704224/jahanam_07.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876707242/jahanam_08.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876710260/jahanam_09.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876712272/jahanam_091.jpg

http://s1.picofile.com/file/6876715290/jahanam_092.jpg




« بیان معراج پیامبر اسلام(ص) از زبان آن حضرت و اهل بیت(ع) »

بسمه تعالی

 

 

 خداوند در قرآن کریم ومی‌فرماید : « پاک و منزه است خدایی که بنده‌اش را در یک شب از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی- که گرداگردش را پر برکت ساخته‌ایم برد تا برخی از نشانه‌های عظمت خود را به او نشان دهیم ، همانا او شنوا و بیناست .[1] 

مرحوم علامه مجلسی در کتا بحارالانوار جلد 18 صفحه 319 به نقل از تفسیر مرحوم قمی از امام صادق(ع) نقل می‌نماید که : جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با براق ( براق چیست ؟ پیامبر(ص) فرمودند : براق حیوانی بهشتی است که صورتش مانند انسان ، دست و پایش مانند اسب ، دمش مانند دم گاو ، از استر کوچکتر و از درازگوش بزرگتر ، زینش از یاقوت قرمز ، رکابش از درّ سفید ، به هفتاد هزار لجام طلائی ، لگام زده شده ، دو بال دارد که به درّ و یاقوت و زبرجد زینت شده است و بین دو چشمش جمله لا اله‌ الا الله وحده لاشریک له ، محمد رسول الله(ص) نوشته شده است ؛ اگر خدا به او اجازه دهد در مدت کوتاهی تمام دنیا را سیر می‌کند و دارای بهترین رنگ است ، کلام انسان را متوجه می‌شود .[2] ) محضر رسول خدا(ص) آمدند یکی افسار براق را به دست گرفت و دیگری رکاب را آماده کرد و سومی زین را مهیا نمود ، هنگام سوار شدن ، براق چموشی کرد جبریل به او نهیب زد که آرام باش زیرا هیچ پیامبری به عظمت او بر پشت تو سوار نشده است . براق آرام شد و رسول خدا(ص) سوار بر آن شد . از زمین برخاست و بالا رفت( از اینجا جریان معراج توسط خود پیامبر بیان گردیده است ) پیامبر می‌فرماید : هنگام حرکت صدائی از سمت راست من بلند شد و مرا صدا زد ولی من به او جواب ندادم و توجهی به آن نکردم سپس تاز طرف چپم ندائی برخاست ، به آن هم پاسخی ندادم و التفات ننمودم ، ناگهان مقابل من زنی نمایان شدکه زیورآلات فراوان داشت ، به من گفت یا محمد به من نگاه کن و با من سخن بگو ولی به او نگاه نکردم و توجه ننمودم . سپس ناگهان صدای مهیبی بر خاست که من زیاد ترسیدم . به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به مکانی رسیدیم ، جبرئیل گفت : فرود بیائیم و نماز بخوانیم ، پس نماز خواندیم ، جبرئیل گفت : می‌دانی در چه مکانی نماز خواندی ؟ خیر ، اینجا ( مدینه ) است که به زودی به سوی آن هجرت خواهی کرد .سپس مقداری راه پیمودیم ، گفت : فرود بیا ، فرود آمدیم و نماز خواندیم ، می‌دانی در کجا نماز خواندی ؟ خیر ، اینجا( طور سینا ) است که موسی با خدا صحبت می‌کرد .دوباره مقداری راه رفتیم ، پیاده شدیم و نماز خواندیم ، جبرئیل گفت اینجا( بیت اللحم ) است محل ولادت عیسی‌ بن مریم .سپس حرکت کردیم تا اینکه به بیت المقدس رسیدیم . داخل مسجد شدم در حالیکه جبرئیل در کنارم بود . درون مسجد حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و جمع زیادی از انبیاء جمع بودند ، اذان و اقامه برای نماز گفته شد ، زمانی که صف‌ها آماده شد ، جبرئیل بازوی مرا گرفت و امام جماعت قرار داد و نماز جماعت خوانده شد .



[1] - سوره اسراء/ 8

[2] - حدیث 28 و 29 صفحه 216 بحار- جلد 18

 


 سپس سه جام که یکی شیر و دیگری آب و دیگری شراب بود ، آماده شد . در همین حال شنیدم گوینده‌ای می‌گوید : اگر آب را بگیری ، امتت غرق می‌شوند و اگر شراب را انتخاب کنی ، خودت و امتت گمراه می‌گردید و اگر شیر را برگزینی تو و امتت هدایت خواهید شد ، و لذا من شیر را گرفتم و نوشیدم . جبرئیل به من گفت : تو و امت تو رستگار شدید .سپس جبرئیل به من گفت : در مسیر راه چه دیدی و چه شنیدی ؟ گفتم از طرف راست صدائی شنیدم ولی به آن توجهی نکردم ، گفت اگر جواب می‌دادی و التفات می‌کردی ، تمام امتانت یهودی می‌شدند . دیگر چه شنیدی ؟ گفتم : صدائی از طرف چپم شنیدم ، گفت : اگر پاسخ داده بودی همه پیروانت مسیحی می‌شدند . جبرئیل گفت : چه چیزی مقابلت ظاهر شد ، گفتم : زنی که زیور آلات فراوان داشت ولی با او صحبت نکردم و توجه ننمودم ، جبرئیل گفت : اگر تکلم می‌کردی ، امت تو دنیا را بر آخرت مقدم می‌کردند . به جبرئیل گفتم : هنگام حرکت صدای مهیبی شنیدم که مرا ترساند . این صدای چه بود ؟ جبرئیل جواب داد : سنگی در کنار و لبه جهنم قرار داشت که درون جهنم افتاد و مدت هفتاد سال در حرکت به طرف قعر جهنم بود و الآن به انتهای جهنم رسید که این صدا از آنجا برخاست .پیامبر خدا می فرماید : به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به آسمان دنیا رسیدیم ، نگهبان آن فرشته ای بود که نامش ( اسماعیل ) بود و زیر فرمان او هفتاد هزار فرشته بود که هر فرشته ای نیز هفتاد هزار فرشته سرباز داشت .به جبرئیل امین گفت : چه کسی با توست ؟ گفت : محمد(ص) . پرسید : به پیامبری رسیده و مبعوث گردیده ؟ گفت ؟ بله ، سپس در آسمان را به روی ما گشود . من به او نزدیک شدم و سلام کردم و برای او طلب مغفرت کردم ، او نیز به من سلام کرد و طلب مغفرت کرد و گفت : آفرین بر برادر و پیامبر صالح و درستکار .هنگام ورود به آسمان ، فرشتگان زیادی را ملاقات کردم که همه خندان و چهره های شاداب داشتند . تا اینکه به فرشته ای برخورد کردم که هیکل و جثّه ای بزرگ و چهره اش زشت و ظاهری خشمگین و غضبناک داشت . به جبرئیل گفتم : این کیست که من از او ترسیدم ؟ گفت : حق داری بترسی و ما هم از او ترسناکیم زیرا او مأمور آتش جهنم است که نامش ( مالک ) است و از وقتی که خدا او را مأمور جهنم نموده ، خندان نشده و هر روز به خشم و غضبش نسبت به دشمنان خدا و گناهکاران اضافه می شود . به جبرئیل گفتم آیا می شود جهنم را ببینم ؟ جبرئیل به او دستور داد و او گوشه ای از درب جهنم را باز کرد که ناگهان شعله ای بزرگ از درون آن بلند شد و فوران کرد ، که نزدیک بود مرا دربر گیرد . به جبرئیل گفتم : درپوش را بگذارد ، امر کرد و مالک جهنم درپوش گذاشت .

آنگاه به حرکت در آسمان دنیا ( آسمان اول ) ادامه دادیم تا اینکه مردی را با هیکلی خیلی بزرگ و صورتی گندمگون  ملاقات کردم ، پرسیدم : این کیست ؟ جبرئیل گفت : پدرت حضرت آدم است . پس به او سلام کردم و او نیز سلام کرد و گفت : آفرین بر پسر و پیامبر صالح که در زمانی صالح مبعوث گردیدی .

برخورد کردم به فرشته ای که ئبر روی تختی نشسته بود و بین دو پای او تمام دنیا قرار داشت و برگه ای از نور در دستش بود که بر آن کلماتی نوشته بود و اصلاً به طرف چپ و راست نگاه نمی کرد بلکه دائماً به آن ورقه نظر می انداخت در حالی که چهره اش گرفته و محزون بود ، از جبرئیل سؤال کردم : این فرشته کیست ؟ گفت فرشته مرگ است که دائماً در حال جان گرفتن است ، با او سلام و احوال پرسی کردم و او من و امتم را بشارت به نیکی و بهشت داد .از او پرسیدم : چگونه جان انسانها را می گیری ؟ گفت : خداوند دنیا را ( مانند درهمی که در کف شما باشد ) در اختیار من گذاشته و من کاملاً به آنها تسلط دارم و لذا هیچ خانه ای نیست مگر آنکه من در روز پنج مرتبه به آن خانه نگاه می کنم و هرگاه عمر کسی به پایان رسیده باشد ( نام او از آن صفحه نور محو می شود ) جان او را می گیرم و وقتی بازماندگان میت بر او گریه می کنند ، می گویم : گریه نکنید من سراغ تک تک شما می آیم و کسی را باقی نمی گذارم .پیامبر(ص) می فرماید : به جبرئیل گفتم مرگ خیلی سخت است . گفت : اوضاع بعد از مرگ از خود مرگ سخت تر و سنگین تر است .از آن فرشته گذشتیم تا اینکه به دسته ای رسیدیم که در مقابل آنها ظرفی از گوشت پاکیزه و خوش طعم و ظرفی گوشت گندیده و فاسد قرار داشت و آنها از گوشت فاسد می خوردند و گوشت سالم را کنار گذاشته بودند . از جبرئیل پرسیدم : اینها چه کسانی هستند ؟ جبرئیل گفت : کسانی هستند از امت تو که روزی و مال حلال را رها کرده اند و از مال حرام استفاده می کنند .در مسیر راه به فرشته ای عجیب برخورد کردم . زیرا نصف بدن او از یخ و نصف دیگرش از آتش بود ، درحالی که نه آتش یخ را آب می کرد و نه یخ آتش را خاموش می نمود .این فرشته با صدای بلند می گفت : ای خدائیکه آتش و یخ را در کنار هم قرار دادی و نزدیک کردی بدون آنکه آتش یخ را و یخ آتش را خاموش کند ، قلبهای بندگان مؤمنت را به هم نزدیک بگردان .در ادامه راه با دو فرشته ملاقات کردم که یکی بلند می گفت : خدایا هرکس در راه تو مالش را خرج می کند عوض خوب عطا بفرما ، و دیگر با صدای رسا می گفت : خدایا هرکس بخیل است و مالش را برای خودش نگه می دارد ، مالش را تلف بنما .سپس حرکت کردیم تا اینکه به گروهی رسیدیم که لبانی مانند لبهای شتر داشتند ؛ گوشت پهلوهایشان را قیچی می کردند و می خوردند . از جبرئیل پرسیدم : اینها کیانند ؟ گفت : کسانی هستند که عیب جویی می کنند و دیگران را مسخره می نمایند .سپس به جمعی برخورد نمودیم که سرهایشان را محکم به سنگ می کوبیدند . پرسش کردم : این گروه چه کسانی هستند ؟ گفت : افرادی هستند که نماز مغرب و عشا را نخوانده می خوابند .از آنجا گذشتیم تا اینکه به جمع دیگری رسیدیم که در دهانشان آتش می ریختند و از پائین بدنشان خارج می شد . اینها کسانی هستند که مال بچه های یتیم را می خورند . از آن محل رد شدیم تا اینکه دسته ای را دیدم که شکم های بزرگی داشتند که نمی توانستند از زمین برخیزند . جبرئیل گفت : اینها افرادی هستند که ربا می خورند و روز و شب آنها را آتش فرا می گیرد .به گروهی از زنان برخوردیم که آنها را با سینه هایشان آویزان کرده بودند . پرسیدم : اینها چه کرده اند ؟ جبرئیل گفت : زنانی هستند که خودشان را برای مردان نامحرم زینت می کردند و اولاد زنا را به همسرانشان نسبت می دادند . و زنانی هستند که بی اجازه شوهر از خانه خارج می شده اند .در ادامه مسیر به فرشتگان بی شماری رسیدیم که دارای صورتهای گوناگون و صداهای مختلف بودند و هر کدام با لغتی خدا را حمد و ستایش و تسبیح می کردند .     پیامبر خدا(ص) می فرماید : به { آسمان دوم } صعود کردم . در آنجا دو مرد شبیه هم دیدم ، از جبرئیل پرسیدم : این دو نفر کیستند؟ گفت : این دو حضرت عیسی و یحیی هستند که پسر خاله یکدیگرند . با آنها احوالپرسی کردم و آنها در حق من و امّتم دعا کردند .{ به آسمان سوم } رفتیم و مردی خوش سیما و بسیار زیبا را مشاهده کردم ، پرسیدم : کیست : جبرئیل گفت : حضرت یوسف است. { در آسمان چهارم } با حضرت ادریس ملاقات کردم و با او سخن گفتم و او در حقم دعا کرد .سپس با فرشته ای برخورد کردم که بر تختی نشسته بود و فرماندهی هفتاد هزار فرشته را بر عهده داشت که هر فرشته نیز سرپرست هفتاد هزار فرشته بود . در دلم افتاد که این فرشته باید روح باشد . ( فرشته ای که در قرآن نامش آمده ، تَنَزَّلُ الملائکةُ وَ الرُّوح ) او به احترام من برخاست و تا قیامت ایستاده است .{ در آسمان پنجم } حضرت هارون برادر حضرت موسی را دیدار کردم و با او احوالپرسی نمودم .{ در آسمان ششم } حضرت موسی بن عمران را دیدم در حالی که قامتی بلند داشت و می گفت : بنی اسرائیل گمان می کنند برترین فرزندان آدم من هستند درحالیکه این مرد ( به من اشاره می کرد ) برترین انبیاء نزد خداست .{ سپس به آسمان هفتم } صعود کردم . در آنجا به هیچ فرشته ای برخورد نکردم مگر اینکه می گفت : یا محمد(ص) حجامت کن و امتت را دستور بده حجامت کنند .در آنجا مردی را دیدم که موی سر و ریش او سیاه متمایل به سفیدی بود ، پرسیدم : این مرد کیست ؟ جبرئیل گفت : او حضرت ابراهیم است که کنار بیت معمور قرار گرفته و اینجا جایگاه تو و پرهیزکاران از امت توست .در ادامه بازدید از آسمان هفتم به فرشته ای برخورد کردم که مانند خروس بود ، گردنی کشیده و بالهایی بلند و صدائی رسا داشت و هنگام سحر بالهایش را به هم می زد و گردنش را می کشید و با صدای بلند می گفت : « سُبحانَ اللهِ المَلِکِ القدُّوسِ ، سُبحانَ اللهِ الکَبیرِ المُتَعالِ ، لا اِلهَ اِلّا اللهُ الحَیُّ القَیُّومُ »زمانیکه او مشغول به تسبیحات می شد ، تمام خروسهای روی زمین از او پیروی می کردند و هنگامی که ساکت می شد ، تمام خروسها ساکت می شدند . در ادامه راه به بهشت رسیدم که دم درب بهشت نهری بود به نام کوثر و جویباری به نام رحمت . که از آب کوثر نوشیدم و با آب رحمت غسل کردم . سپس وارد بهشت شدم . در اطراف بهشت خانه من و اهل بیت من ساخته شده بود . خاک بهشت مانند مُشک خوشبو بود . انواع غذاها و نوشیدنی ها و میوه ها در آنجا موجود بود .از جمله در بهشت درختی بود که اگر پرنده تیز پروازی می خواست تنه درخت را دور بزند در مدت هفتصد سال نمی توانست و هیچ منزل و کاخی در بهشت نبود مگر اینکه برگی ( روایت دیگر شاخه ای ) از این درخت در آن موجود بود ، پرسیدم : این درخت چیست ؟ جبرئیل گفت : درخت طوبی است که خداوند می فرماید : « طُوبی لَهُم وَ حُسنُ مَآب » سپس در ادامه ، آنقدر راه پیمودم تا به مقام قرب الهی رسیدم . عرضه داشتم : پروردگارا هدیه ای به من عطا فرما ، خطاب رسید : به تو دو کلمه و جمله که در عرشم نوشته شده عطا می کنم : « لا حَولَ وَ لاقُوَّةَ اِلّا بِااللهِ العَلیِّ العَطیمِ وَ لامَنجی مِنکَ اِلّا اِلَیکَ »سپس در محضر باری تعالی با تمام فرشتگان آسمان نماز جماعت برپا داشتم . آنگاه خداوند نمازهای روزانه را بر من واجب فرمود .امام باقر(ع) می فرماید : زمانیکه پیامبر خدا(ع) به آسمان صعود کرد و بالا رفت بر تختی از یاقوت قرمز که مزین به زبرجد سبز شده بود و فرشتگان آن را حمل می کردند ، قرار گرفت ، جبرئیل به او گفت : یا محمد(ص) اذان بگو . پیامبر گفت : الله اکبر الله اکبر ، فرشتگان نیز تکبیر گفتند .حضرت رسول فرمودند : اشهد ان لا اله الا الله . فرشتگان نیز گفتند : ما نیز به وحدانیت خدا شهادت می دهیم . پیغمبر گفت : اشهد ان محمداً رسول الله ، فرشتگان گفتند : ما شهادت می دهیم که تو فرستاده خدا هستی .ملائکه از پیامبر پرسیدند : با وصیّ خودت علی(ع) چه کردی ؟ پیامبر خدا فرمود : او را درمیان پیروانم به عنوان جانشین معین کردم. فرشتگان گفتند : خوب کسی را خلیفه و جانشین خود قرار دادی . آگاه باش که خداوند اطاعت او را بر ما واجب کرده است .سپس به سوی آسمان دوم بالا رفت . فرشتگان در آنجا مثل آنچه که فرشتگان در آسمان اول با او گفتند به سخن پرداختند . زمانیکه به آسمان هفتم رفت ، حضرت عیسی را ملاقات کرد . عیسی بن مریم به او سلام کرد و از حضرت علی(ع) پرسید . پیامبر خدا فرمود: او را جانشین خود نمودم . حضرت عیسی گفت : انسان خوبی را جانشین خود قرار دادی . آگاه باش خداوند اطاعت او را بر فرشتگان واجب کرده است .سپس حضرت موسی و انبیاء دیگر را ملاقات کردم . همه آنها آنچه حضرت عیسی به من گفته بود ، گفتند . حضرت رسول پرسید : پدرم حضرت ابراهیم کجاست ؟ گفتند او در بهشت مراقب بچه های شیعیان علی(ع) است . داخل بهشت شدم. دیدم او کنار درختی نشسته که دارای پستانهایی مانند پستانهای گاو است که اطفال کوچک شیعیان ( که در طفولیت از دنیا رفته اند ) از آنها شیر می نوشند و هرگاه این پستانها از دهان اطفال جدا می شود ، مجدداً آن را در دهان آنها قرار می دهد . نزد حضرت ابراهیم رفتم و بر او سلام کردم . جواب سلام داد و پرسید : علی(ع) را چه کردی ؟ گفتم او را در زمین جانشین خود قرار دادم ، فرمود : خوب جانشینی برای خود قرار دادی . اینها اطفال شیعیان علی(ع) هستند که از خدا خواستم من را سرپرست آنها قرار دهد . به درستی که هر بچه ای که از این درخت جرعه ای می نوشد ، طعم میوه و نوشیدنی های بهشت را می یابد .[1]


[1] - بحارالانوار ، جلد 18 ، صفحه 304 – حدیث 7 از کتاب املحتضر ، صفحه 139


از امام حسین(ع) نقل شده است که : رسول خدا(ص) فرمود : شبی که به معراج رفتم به آسمان پنجم رسیدم . در آنجا تمثال و صورت علی بن ابیطالب را دیدم ، از جبرئیل پرسیدم : این صورت چیست ؟ جبرئیل گفت : یا محمد ! فرشتگان مشتاق بودند که به صورت علی(ع) نگاه کنند و لذا به خدا عرضه داشتند : پروردگارا ! انسانها در دنیا روز و شب به دیدار علی می روند و با نگاه کردن به صورت محبوبِ دوستت محمد و جانشین و امین او ، بهره مند می شوند ، ما را هم از جمال او بهره مند بگردان . خداوند از نور قدس و عظمت خود ، تصویری از چهره ی علی(ع) برای آنها قرار داد .[1]از امام باقر(ع) نقل شده که : هنگامی که ابن ملجم لعین بر فرق مبارک امیرالمؤمنین(ع) ضربت زد ، این ضربت در تصویری که ملائکه شب و روز به آن نگاه می کردند ، اثر کرد چهره حضرت گلگون شد و لذا فرشتگان هنگام نظر به آن تصویر ، ابن ملجم را لعنت می کنند .[2]از ابن عباس نقل شده است که : پیامبر خدا به آسمان صعود کردند تا اینکه به نهری رسیدند که به آن ( نور ) می گفتند . چنانچه خداوند در قرآن می فرماید : « آفرید تاریکی و روشنایی را . »[3] جبرئیل به او فرمود : یا محمد(ص) از این نهر عبور کن تا اینکه خدا به تو برکت دهد و چشمان تو را بینا تر کند و مقابل راه تو را روشن نماید . همانا از این نهر فردی عبور نکرده است ، نه فرشته مقرب و نه پیامبر فرستاده شده .البته من هر روز در این نهر فرو می روم و خارج می شوم ، آنگاه بالم را تکان می دهم . پس هیچ قطره ای از پرهایم نمی چکد مگر آنکه خداوند از آن فرشته ای می آفریند که دارای بیست هزار صورت و هر صورت چهل هزار زبان دارد ، هر زبان به لغتی سخن می گوید غیر از لغت زبان دیگر . در این هنگام پیامبر خدا(ص) از آن نهر عبور کرد تا اینکه به پرده هایی رسید که مقدار آنها پانصد پرده بود که فاصله بین هر پرده به مقدار پانصد سال راه بود . پس پیامبر آنقدر راه پیمود تا اینکه شنید خداوند خطاب به او فرمود : « من محمودم و تو محمدی ، همانا من اسم تو را از نام خودم جدا نمودم . پس هرکس با تو باشد و تو را دوست بدارد ، من هم با او هستم و هرکس از تو جدا گردد ، من نیز با او قطع رابطه خواهم کرد . به سوی بندگانم نازل شو و از لطف و کرم من نسبت به آنها خبر بده و بدان هیچ پیامبری را نفرستادم مگر آنکه برای او وزیر و جانشین قرار دادم . همانا تو رسول من هستی و علی(ع) جانشین و وصی توست .[4]

 امام صادق(ع) از پدرش ، او نیز از پدرانش نقل نموده که امیرالمؤمنین(ع) فرمود : روزی رسول خدا(ص) فرمود : زمانی که به معراج رفتم وارد بهشت شدم . کاخی از یاقوت قرمز دیدم که از شدت شفافیت از بیرون ، درونش دیده می شد و بر روی سقف آن دو گنبد



[1] - بحارالانوار ، جلد 18 ، صفحه 304 حدیث 9 از کتاب املحتضر ، صفحه 146 

[2] - همان صفحه 10

[3] - انعام ، آیه 1[4] - همان ، صفحه 338 ، حدیث 40 – از امالی صدوق ، صفحه 213 

 از دُرّ و زبرجد دیده می شد . به جبرئیل گفتم : این قصر برای چه کسی است ؟ پاسخ داد : برای کسی است که سخنش پاکیزه باشد و همیشه روزه دار باشد و سفره دار باشد و شب زنده داری کند در حالی که مردم خواب هستند . حضرت علی(ع) می فرماید : به پیامبر گفتم : یا رسول الله ، از پیروانت چه کسی طاقت این عمل را با هم دارد ؟ پیامبر فرمودند : می دانی مراد از کلام پاک چیست ؟ گفتم خدا و پیامبرش داناتر هستند . فرمودند : مراد از « کلام طیب » جمله شریفه « سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّه وَ لا اِلهَ اِلَّا الله وَ اللهُ اَکبَر » است و مراد از روزه دار کسی است که ماه مبارک رمضان را بدون آن که یک روزش را افطار کند ( یعنی نگیرد ) روزه بگیرد . مراد از غذا دادن این است که مردی دنبال روزی حلال برود برای خانواده اش تا اینکه در بین مردم آبروداری نماید . مراد از شب زنده داری آن است که مسلمان نخوابد مگر اینکه نماز مغرب و عشا را بخواند .[1]  مرحوم صدوق در کتاب امالی نقل فرمود که : جبرئیل به محضر رسول خدا آمد در حالی که ( مرکب براق ) را آماده برای حرکت کرده بود . پیامبر اکرم بر او سوار شد . هرگاه حیوان می خواست فرود بیاید ، دستانش بلند و پاهایش کوتاه می شد تا با آرامش بر زمین قرار بگیرد . در تاریکی شب و هنگام پیمودن راه به قافله ای از شترها که بار حمل می کردند و به ابوسفیان تعلق داشتند برخورد کردیم . که ناگهان یکی از شترها فرار کرد و مردی از آخر قافله به مردی که در اول قافله و کاروان بود اعلام کرد که : فلان شتر فرار کرده و فلان زن سقط جنین نموده و دستش شکسته است ( اینها را پیامبر به مشرکین گفت ولی قبول نکردند تا بعد از مدتی طولانی قافله رسید ، دیدن کلام پیامبر درست بوده است ولی باز هم ایمان نیاوردند ). در وسط راه تشنگی بر من غلبه کرد . از جبرئیل آب خواستم ، جامی از آب گوارا به من داد . آن را نوشیدم . ( وارد آسمان ) شدیم که در حال عبور به گروهی رسیدیم که آنها را با عصب و رگ پایشان وارونه به قلاب در آتش ( مانند گوسفند کشته ) آویزان کرده بودند . از جبرئیل پرسیدم : اینها چه گروهی هستند و چه کرده اند ؟ جواب داد : گروهی هستند که خدا آنها را به وسیله حلال بی نیاز کرده است ولی دنبال کار حرام می روند . به دسته ای دیگر برخوردیم که پوستهای آنها را به وسیله سوزن و نخی از آتش می دوختند . از جبرئیل پرسیدم : این افراد چه کرده اند ؟ پاسخ داد : اینها دسته ای هستند که دختران بکر را بدون عقد شرعی ، در اختیار گرفته اند ( زنا می کردند ).سپس به مردی برخورد کردم که دسته ای از هیزم را می خواست از زمین بلند کند ولی نمی توانست ( به جای آنکه از آن کم کند ) به آن می افزود . به جبرئیل گفتم : این چه کسی است ؟ گفت : این مرد مقروض و بدهکار است که قادر به پرداخت بدهکاریش نیست ولی دائماض به قرضش اضافه می کند .سپس به حرکت ادامه دادیم تا اینکه به کوهی موازی با جهت شرقی بیت المقدس رسیدیم . ناگهان باد خیلی داغ و سوزانی برخاست .


[1] - بحار ، جلد 18 ، صفحه 342 ، حدیث 50


پرسیدم این چیست ؟ جبرئیل فرمود : این باد از جهنم برخاست . گفتم : به خدا از جهنم پناه می برم . آنگاه از طرف راست بیت المقدس باد و نسیم دلنواز و خوشبو وزید . از جبرئیل سؤال کردم : این باد از کجا وزید ؟ جواب داد : این از بهشت وزید . از خدا بهشت را طلب کردم .در حال حرکت بودیم که فرشته ای نزد من آمد که کلید تمام گنج های زمین در نزد او بود . به من گفت : یا محمد(ص) پروردگارت بر تو سلام فرستاده و می گوید : اینها کلیدهای گنج های زمین است که می توانی با آنها پیامبر همراه با پادشاهی باشی ، می توانی پیامبر بنده باشی ! پیامبر می فرماید : من تواضع کردم و گفتم : می خواهم پیامبر بنده باشم .در ادامه مسیر به پیر مردی برخوردیم که اطراف او را بچه های کوچک گرفته و زیر درختی نشسته بود . پرسیدم : این مرد کیست ؟ جبرئیل گفت : این مرد حضرت ابراهیم است که سرپرست بچه های مؤمنین که در زمین در طفولیت از دنیا رفته اند ، می باشد و آنها را تغذیه می نماید .سپس بر مردی گذشتیم که بر روی تختی نشسته بود . هرگاه به طرف راست نگاه می کرد خوشحال و خندان می شد و هرگاه به طرف چپ نظر می افکند ، ناراحت و غمگین می شد و گریه می نمود .پرسیدم : این کیست ؟ جبرئیل جواب داد : این پدرت حضرت آدم است . زمانیکه فرزندانش را در بهشت می بیند شادمان و وقتی نسلش را در جهنم مشاهده می کند ، محزون می شود .سپس به حرکت ادامه دادیم ( تا اینکه به جائی رسیدیم که دیگر جبرئیل نمی توانست بیاید و به من گفت : اگر به اندازه بند انگشتی نزدیک تر شوم تمام بال و پرم می سوزد ) من به تنهایی به راه ادامه دادم تا به مقام قرب الهی رسیدم ( تا اینکه بعد از گفتگوهای فراوان و پذیرائی الهی ) خداوند بر من پنجاه نماز واجب نمود ، هنگام برگشت به حضرت موسی برخورد کردم از من پرسید : خداوند چه مقدار نماز بر امتت واجب کرده ؟ گفتم : پنجاه نماز . گفت : برگرد از خدا بخواه کمتر نماید ، از خدا تخفیف خواستم ، خدا هر مرتبه ده نماز ، ده نماز کم کرد تا اینکه مرتبه آخر پنج نماز واجب کرد . موسی گفت برگرد و تخفیف بخواه . گفتم من خجالت می کشم و به همین مقدار راضی هستم و تحمل می نمایم .در ادامه هنگام بر گشتن به حضرت ابراهیم برخوردم . به من فرمود : از طرف من به پیروانت سلام برسان و به آنها بگو : بهشت آبش گوارا و خاکش خوشبو و قابل کشت است و کشت او جمله شریفه : « سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَکبَر » « وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ » می باشد . لذا این کشت را زیاد انجام بدهید . خلاصه بعد از مدتی به مکه و مسجدالحرام بر گشتیم .[1]


[1] - بحار ، جلد 18 ، صفحه 333 ، حدیث 36


از ابن عباس نقل شده که : روزی عایشه بر پیامبر داخل شد درحالی که رسول خدا حضرت زهرا سلام الله علیها را می بوسید . عایشه پرسید : ای رسول خدا ، آیا او را زیاد دوست داری ؟ حضرت در جواب فرمودند : آری ، به خدا او را زیاد دوست دارم به نحوی که اگر تو مقدار محبت من را به او می دانستی ، علاقه تو نیز به او افزون می گشت .سپس فرمودند : علت علاقه من به زهرا(ع) آنست که در معراج حضرت جبرئیل من را داخل بهشت کرد و نزد درختی که از نور ساخته شده بود ، بُرد و از آن برای من خرمائی آماده کرد که از برف نرم تر و از عسل شیرین تر  و از مشک خوشبو تر بود ، من آن خرما را خوردم ، تبدیل به نطفه شد و در کمر و صلب من قرار گرفت ، تا زمانیکه به زمین آمدم و با حضرت خدیجه همبستر شدم و خدیجه به فاطمه باردار شد و لذا هرگاه مشتاق بوی بهشت می شوم بوی خوش زهرا را استشمام می کنم ، زهرا من ( حوراء انسیه ) است .[1]از امام موسی بن جعفر نقل شده که : روزی امام صادق(ع) جویای احوال یکی از اصحاب و مؤمنین شد ، گفتند او مریض است و در خانه افتاده است . امام(ع) بقصد عیادت به نزد او رفتند و بالای سرش نشستند ، او را محزون و غمگین یافتند . حضرت به او گفتند : به خدا حسن ظن داشته باش !گفت : به خدا حسن ظن دارم ولی غصه من برای دخترانم می باشد ( بعد از من چه کسی آنها را اداره می کند )امام صادق(ع) فرمودند : به خدائی که امبد داری اعمال نیکت دو برابر و گناهانت را پاک کند ، امید داشته باش که کار دخترانت را اصلاح می کند .آیا نمی دانی زمانی که پیامبر خدا(ص) به معراج رفتند و به سدرة المنتهی رسیدند ، دیدند که از بعضی از شاخه های آن شیر و بعضی دیگر عسل و بعضی دیگر روغن و بعضی دیگر آرد گندم و بعضی شیره خرما خارج می شود و همه به طرف زمین سرازیر می گردد . از خودم پرسیدم اینها چیست و برای کیست ؟ ( جبرئیل در آن مکان همراه من نبود )از طرف خدا جواب آمد اینها را برای دختران و پسرانی که از مؤمنین باقی می مانند ، قرار دادیم و لذا به پدران دختران بگو : غم روزی دخترانشان را نخورند ، همانطور که آنها را خلق کرده ام روزی هم می دهم .[2]از جوادالائمه و او از پدرانش و همگی از امیرالمؤمنین نقل کرده اند که حضرت علی(ع) فرمودند : روزی با فاطمه زهرا(ع) ، بر پیامبر خدا وارد شدیم ، دیدیم حضرت گریه شدیدی می کند ، گفتم : پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا . چه چیزی اینگونه شما را گریان کرده است ؟



[1] - بحار ، جلد 18 ، صفحه 350 ، حدیث 61

[2] - همان ، صفحه 352 ، حدیث 63


 

حضرت فرمودند : یا علی روزی که به معراج رفتم زنانی از امت خود را در عذاب شدید و سخت دیدم و گریان شدم ( عذاب آنها عبارت بود از اینکه )زنانی را دیدم که با موی سرشان آویزان و مغز سرشان می جوشید ، سپس زنانی را مشاهده کردم که با زبانشان آویزان و آب داغ در گلویشان ریخته می شد . و زنانی را دیدم که به سینه هاشان معلق بودند .زنی را دیدم که گوشت بدنش را می خورد و آتش در زیر پای او شعله ور بود .زنی را دیدم که : دست و پایش را به یکدیگر بسته بودند و مارها و عقربها او را نیش می زدند .زنی را ملاقات کردم که : کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش او را قرار داده بودند و مغز سرش از بینی او خارج می شد و بدنش بر اثر مرض خوره ، قطعه قطعه شده بود . زنی را دیدم که با پاهایش در تنوری از آتش آویزان بود .زنی را دیدم که : گوشت بدنش را از جلو و پشت سر به وسیله قیچی ای از آتش تکه تکه می کردند .زنی را دیدم که : صورت و دستانش آتش گرفته و دل روده اش را می خورد .زنی را دیدم که : سرش مانند خوک ، بدنش مانند دراز گوش و بر او هزاران عذاب بود .زنی را دیدم که : به صورت سگ بود و آتش از پائین بدنش داخل و از دهانش خارج می شد و فرشتگان با گرزی از آتش بر سر و بدن او می کوبیدند .حضرت فاطمه(ع) فرمود : نور چشم من ای پدر جان : به من خبر بده که این زنان چه کاری و چه عملی انجام داده که مستحق چنین عذابی گردیده اند ؟رسول خدا فرمود : دخترم ، زنی که به موی سرش آویزان بود ، زنی است که موی سرش را از نا محرم نمی پوشانده است .زن آویزان به زبان ، زنی است که با زبانش شوهرش را اذیت می کرده است .زن آویزان به سینه ، زنی است که اجازه هم بستری به شوهرش نمی داده است .  زنی که آویزان به پایش بود ، زنی است که بدون اجازه شوهرش از خانه خارج می شده است .زنی که گوشت بدنش را می خورد ، زنی است که چهره اش را برای مردان نامحرم آرایش کرده است .زنی که دست و پایش به هم بسته و مارها نیشش می زدند ، زنی است که وضو را کامل نگرفته و لباس او آلوده بوده و غسل جنابت و حیض نمی کرده ، نظافت و پاکیزگی را رعایت نمی نموده . نسبت به نماز سست بوده است .اما زنی که کر و کور و لال و غیره بوده ، زنی است که از زنا بچه دار می شده ولی او را به شوهرش نسبت می داده است .زنی که گوشتش را قیچی می کردند ، زنی است که فاحشه بوده و زنا می کرده است .زنی که دست و صورت آتش گرفته و غیره ، زنی است که قوادی می کرده . یعنی زن و مرد نامحرم را از راه حرام و زنا به هم می رسانده است .اما زنی که سرش مانند خوک و غیره ، زنی است که سخن چینی می کند و زیاد دروغ می گوید .اما زنی که سرش مانند سگ و غیره ، زنی است که زنان هرزه را برای جلب نامحرم و یا برای خوانندگی و نوازندگی ، آرایش می نماید . و یا زنی که خودش آوازه خوان است .سپس پیامبر فرمود : وای بر زنی که شوهرش از او خشمگین باشد و خوش به حال زنی که شوهرش از او راضی باشد .[1]از امام صادق(ع) نقل شده است که : رسول خدا(ص) فرمودند : روزی که به معراج رفتم داخل بهشت شدم ، مشاهده کردم که فرشتگان قصری را می سازند که یک آجر آن از طلا و آجر دیگرش از نقره است . ولی گاهی دست از کا می کشند ، گفتم : چرا گاهی دست از کار کردن می کشید ؟ جواب دادند : منتظر هستیم تا مصالح ساختمان و قصر برای ما برسد ! پرسیدم مصالح ساختمان شما چیست ؟ گفتند سخن مؤمن که می گوید :« سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّه وَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَکبَر »مصالح ماست و لذا هرگاه او مشغول این ذکر می شود ما نیز مشغول کار می شویم و هرگاه او از این ذکر شریف غفلت می کند و نمی گوید ، ما هم دست از کار می کشیم .[2]از رسول خدا(ص) نقل شد : زمانی که به معراج رفتم جبرئیل مرا وارد بهشت کرد و بر تختی از تختهای بهشت نشاند و به من ( بِه ) داد . وقتی آن را نصف کردم از بین آن حوریه ای ( زن بهشتی ) خارج شد و در نزد من ایستاد و گفت : السلام علیک یا محمد ، سلام بر تو ای احمد ، سلام بر تو ای فرستاده خدا . گفتم درود بر تو ، کیستی ؟ گفت : اسم من ( راضیة مرضیه ) است . خداوند من را از سه نوع چیز خلق کرده است : پائین من از مشک و وسط من از عنبر و بالای من از کافور است سپس این سه را با آب زندگانی مخلوط کرد . گفتم تو در بهشت تعلق به چه کسی داری ؟ گفت : برادر و جانشینت علی ابن ابیطالب(ع) .[3] رسول خدا(ص) به حضرت زهرا(ع) فرمود : هنگامی که به معراج رفتم دیدم بر روی سنگ بزرگی از بیت المقدس نوشته :« لا اِلهَ اِلَّا الله ، محمد رسول الله ، اَیَّدتُه بوزیره و نصرته بوزیره »به جبرئیل گفتم وزیر من کیست ؟ گفت : علی ابن ابیطالب است .  به مسیر ادامه دادم تا به عرش الهی رسیدم ، دیدم به هر پایه از پایه های عرش نوشته :« انا الله لا اله الا انا ، محمد حبیبی ، اَیَّدتُه بوزیره و نصرته بوزیره »



[1] - بحار ، جلد 18 ، صفحه 351 ، حدیث 62

[2] - بحار ، جلد 18 ، صفحه 409 ، حدیث 120

[3] - همان ، صفحه 409 ، حدیث 121


سپس وارد بهشت شدم و درخت طوبی را که ریشه اش در خانه علی(ع) بود دیدم ، در بهشت خانه ای نبود مگر آنکه شاخه ای از درخت طوبی در آن بود ، در بالای این شاخه صندوقچه هایی بود که درونش لباس هایی از جنس سُندُس و اِستَبرَق بود .گاهی برای یک مؤمن یک میلیون صندوقچه بود که در هریک از آنها صدهزار لباس زیبا بود که هیچکدام شبیه دیگری نبود ، توسط این درخت سایه ای ایجاد شده بود که تمام بهشت را فرا گرفته بود به نحوی که اگر سواره ای می خواست آن را طی کند صد سال هم نمی توانست و این است گفتار خدا ( در سوره واقعه ) « و ظل ممدود »در پائین این درخت میوه های اهل بهشت بود که در هر شاخه آن صد نوع میوه بود از میوه هایی که در دنیا دیده شده و دیده نشده است . هرگاه میوه ای چیده می شد ، میوه ای دیگر روئیده می شد .در زیر این درخت و از ریشه آن نهری جاری می شد که از آن چها نهر دیگر منشعب می شدند که یکی نهر آب و دیگری نهر شیر و سومی نهر شراب بهشتی و نهر دیگر عسل خالص بود .[1]دز پایان این سفر آسمانی ( معراج ) مجدداً به مکه باز گشتم و قبل از اذان صبح در مسجدالحرام بودم .« التماس دعا »   



[1] - بحار ، جلد 18 ، صفحه 408 ، حدیث 118


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

امیدوارم مؤثر بوده باشد 

تبیان


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد