دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
این یک داستان است و تنها جنبه داستانی و تخیلی دارد و نه چیز دیگر ....
یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمهای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال
بودند. به نظر قحطی زده میآمدند. آنها در دست خود قاشقهایی با دسته بسیار
بلند داشتند که این دستهها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از
آنها به راحتی میتوانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را
پُر کنند. اما از آن جایی که این دستهها از بازوهایشان بلندتر بود،
نمیتوانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند…
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی!
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افراد
دور میز، مثل جای قبل همان قاشقهای دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه
کافی قوی و تپل بوده، میگفتند و میخندیدند. مرد روحانی گفت: نمیفهمم!
خداوند
جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! میبینی؟ اینها یاد
گرفتهاند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدمهای طمع کار تنها به
خودشان فکر میکنند!
((تخمین زده شده که ۹۳% از مردم این متن را برای دیگران ارسال
نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن ۷% باقی مانده می باشید، این پیام را با
تیتر ۷% ارسال کنید..
من جزء آن ۷% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم کنم))
یه داستان واقعی و جالب
اِن شاء اللّه
عنه علیه السلام : إنّ قَوما مِن الیَهودِ سَألُوا النبیَّ صلى الله علیه و آله عَن شیءٍ ، فقالَ : ائتُونی غَدا ـ و لم یَستَثنِ ـ حتّى اُخبِرَکُم ، فَاحتَبَسَ عَنهُ جَبرَئیلُ علیه السلام أربَعینَ یَوما ، ثُمّ أتاهُ و قالَ : «و لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَدَا * إلاّ أنْ یَشاءَ اللّه ُ و اذْکُرْ رَبَّکَ إذا نَسِیْتَ وَ قُلْ عَسَى أنْ یَهدِیَنِ رَبِّی لِأقرَبَ مِنْ هذا رَشَدا »
امام على علیه السلام : گروهى از یهود چیزى از پیامبر صلى الله علیه و آله پرسیدند ، حضرت فرمود : فردا بیایید تا جوابتان را بدهم ـ و اِن شاء اللّه نگفت ـ ؛ پس تا چهل روز از آمدن جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر جلوگیرى شد . و پس از آن، بر پیامبر فرود آمد و گفت : «هرگز در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد. مگر خداوند بخواهد، و چون فراموش کنى، پروردگارت را به یاد آور و بگو: امید که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک تر از این به صواب است، هدایت کند» .
خواب شنیدنی سید حسن نصر الله از حضرت زهرا
حضرت آیت الله خزعلی به نقل از سید حسن نصرالله می گویند:در یکی از روزهایی که اسرائیل با ناوگان های پیشرفته خود ، تا نزدیک مرز لبنان پیش آمده بود و ما با همه توان مبارزه کردیم ، خسته شده بودم و نمیدانستم چگونه میتوان ، آن ناوگانهای پیشرفته را منهدم کرد ! در اتاق فرماندهی از شدت خستگی خوابم برد . در خواب دیدم که به محضر اهل بیت علیهم السلام شرفیاب شده ام ، و به نوبت محضر آن انوار مقدس می رسیدم . من هر یک را که زیارت میکردم . پس از هدایت ، مرا به امام بعدی ارجاع میدادند تا اینکه به خدمت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه رسیدم ، به محض دیدن ایشان ، درد دل را آغاز کردم ، از سختی کار گفتم و از ایشان درخواست کمک کردم . آن حضرت با دست مبارکشان به سمت آسمان اشاره ای کرد و و با کلامی از ما دلجویی فرمودند ، در همان حال از خواب بیدار شدم .
تنها چند ساعت از آن خواب گذشته بود که خبر دادند یکی از ناوگان های
اسرائیل منهدم شده است . ساعت این اقدام پیروز مندانه را پرسیدم . درست
این اتفاق در همان ساعتی که من آن خواب را دیده بودم روی داد.
منبع : جهان نیوز
برای خود دشتی از طلا و نقره بسازید
رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : لَمّا اُسرِیَ بی إلَى السّماءِ دَخَلتُ
الجَنَّةَ فرَأیتُ فیها قِیعانـ [ـاً ] ، و رَأیتُ فیها مَلائکَةً یَبنونَ لَبِنَةً
مِن ذَهَبٍ و لَبِنَةً مِن فِضَّةً ، و رُبَّما أمسَکوا ، فقُلتُ لَهُم : ما
بالُکُم قَد أمسَکتُم ؟ فقالوا : حتّى تَجیئَنا النَّفَقَةُ ، فقُلتُ : و ما
نَفَقَتُکُم ؟ قالوا : قَولُ المُؤمِنِ : سُبحانَ اللّه ِ و الحَمدُ للّه ِِ و لا
إلهَ إلاَّ اللّه ُ و اللّه ُ أکبَرُ ، فإذا قالَ بَنَیْنا ، و إذا سَکَتَ أمسَکْنا
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : آن شب که به آسمان برده شدم، به بهشت در آمدم و در آن جا دشتهایى دیدم که عدّه اى فرشته، خشتى از طلا و خشتى از نقره مى سازند و گاه از کار باز مى ایستند. از آنها پرسیدم: چرا گاهى از کار دست مى کشید؟ گفتند: تا هزینه به ما برسد. پرسیدم: هزینه شما چیست؟ گفتند: این سخن مؤمن: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر. وقتى این جملات را بگوید مى سازیم و هرگاه ساکت شود از کار دست مى کشیم.